محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

یازده ماه شادمانی؛

محدثه جان: از امروز وارد یازدهمین ماه زندگی زیبا و قشنگت شدی و در واقع یک ماه دیگر تا آن روز به یادماندنی، از امروز شمارش معکوس تا روز تولد فرشته بهشتی ما " محدثه " یکی یدونه مامان و باباش شروع شد دردونه ما؛ داری کم کم به اون مرحله ای نزدیک میشی که صدا کنم: محدثه خانم بشین! محدثه  خانم نرو! محدثه  خانم ندو! محدثه  خانم مواظب باش!  اما حقیقت اینه. اینقدر باید بدوی، زمین بخوری و بلند شوی تا برای روزهای سخت زندگی قوی شوی 2تا خبر: اول اینکه:کلی حرکات و کارهای جدید به حرکات قبلی اضافه کردی و کمی هم شیطونتر (البته از نوع شیرینش) دوم اینکه: پنج شنبه رفتیم تولد فاطمه کوچولو که حا...
30 ارديبهشت 1392

یک روز با یار مهربان!

محدثه جونم؛ امروز من و شما به همراه بابا جونی رفتیم یه سری به نمایشگاه کتاب که همه ساله در تهران برگزار می شه زدیم.خدارو شکر شما هم سرحال و شاد و خوشحال کتابهارو دیدی و ی چندتایی هم خریدی. دخترک نازم؛ تابزرگ بشی و خودت بتونی این کتابهارو بخونی من برات می خونم بعد هم خودت که یاد گرفتی بخون و لذت ببر.... . از کتاب چیزهای زیادی یاد می گیری عزیزکم. یه چندتایی هم عکس گرفتیم که مشاهده بفرمایید:  (کدوم یکی رو بخرم!!!)  (یه کتاب می خوام بخرم اگه اجازه می دید!!!)    (در آخر یه بستنی اونم از نوع میهن و البته آقا مهربونه یه لیوان هم به من هدیه داد.)     (به اند...
21 ارديبهشت 1392

گردش،تفریح و شادی؛

فرشته شیرین" محدثه "؛ امروز یک روز آفتابی با هوای خیلی خوب و بهترین فرصت برای صرف یک ناهار حسابی به همراه تفریح و شادی در پارک ما هم به همراه باباحاجی و مامانجون، دایی مهدی و خاله فاطمه رفتیم به یکی از پارکهای زیبا. برنامه های متنوعی داشتیم مثل: دوچرخه سواری والیبال،خوردن بستنی و یه بازی حسابی در "قلعه شادی" حسابی به همه ما خوش گذشت و شما هم مثل همیشه حسابی حال کردی. خداروشکر که به شما خوش گذشت عزیزکم و البته ناگفته نماند که ششمین مروارید قشنگت هم سر و کله اش پیدا شد.  (مبارک باشه گلم )   (چی میل دارید خانم خوشگله!!!)   (راحت شدم آفتاب داشت اذیتم می کردا !!)    ...
13 ارديبهشت 1392

فقط برای تو مادرم؛

"ماما" خوب و نازنین؛ بابایی از حال و هوای این روزها برایم گفت که متعلق است به خانم حضرت زهرا (س) و نامگذاری شده به نام روز مادر. منم گفتم باباجونی کمکم کن این مطلبو خودم برای مامان جونم بنویسم: نمیدانم از مهر و محبتهایت تشکر کنم یا از احساسات پاکت، از سوختن تو و روشنایی زندگیم، ولی این را می دانم که عشق تو به من یک عشق واقعی است و به خاطر همه خوبیهایت و از اینکه روزهایم را پر از شادی و خوبی می کنی ممنونم، و من با زبان کوچکی و بچه گانه ام می گویم: مادر عزیزم روزت مبارک مادرم … قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند … ...
11 ارديبهشت 1392
1